سه اشتباه بزرگ، رکود دهه ۱۹۳۰ را بسیار عمیقتر کرد. اولین اشتباه، کم توجهی بانک مرکزی امریکا (فدرال رزرو) به خشک شدن نقدینگی بود. گر چه فدرال رزرو به تزریق پول به بازار دست زد، اما این تزریق - همانگونه که به درستی و به وسیله میلتون فریدمن، یکی از بزرگترین اقتصاددانان قرن گذشته اشاره کرده است- به آن اندازه نبود که جلوی کاهش حجم پول را بگیرد. خشک شدن نقدینگی (کاهش حجم پول در گردش) عامل اول عمیق شدن بحران بود. اشتباه دوم، اتخاذ سیاستهای حمایتی از تولیدات داخلی بود. افزایش تعرفه ها بر واردات، موجی از جنگ تجاری را در جهان آغاز کرد که به ضرر همه کشورهای صنعتی آن زمان شد. اشتباه سوم، تلاش دولت هربرت هوور (رئیس جمهور وقت امریکا) برای متوازن کردن بودجه و کاهش کسری آن در زمان رکود بود. برای متوازن کردن بودجه، دولت هوور، مالیات ها را در زمانی که مردم پولی برای خرج کردن نداشتند اضافه کرد و مخارج دولت را کاهش داد که این کاهش باعث کاهش بیشتر درآمد مردم و قدرت خرید آنها شده و رکود را به شدت تشدید کرد.

اقتصاددانان و تصمیم گیران اقتصادی کشورهای توسعه یافته (و در راس آنان بن برنانکه که خود متخصص رکود بزرگ اقتصادی است) بر این اشتباهات واقف بودند. اولا، بانکهای مرکزی تمامی کشورهای بزرگ، از امریکا گرفته تا اروپا، ژاپن و چین، دست به تزریق گسترده پول در بازار زدند. لازم به ذکر است که در شرایط رکودی از جنس رکود بزرگ دهه ۱۹۳۰، تورم به آسانی رخ نمی دهد. با وجود تزریق عظیم پول در بازار، تورم در امریکا در زیر یک درصد مانده است. دوم آنکه، این کشورها از اتخاذ سیاستهای حمایتی به شدت پرهیز کرده اند. سوم آنکه، تمامی این دولتها مخارجشان را افزایش داده اند و از مالیاتها کاسته اند. نتیجه آن شده است که کسری بودجه امریکا به بیش از سه برابر رکورد قبلی آن افزایش یافته است که البته باعث نگرانیهای فراوانی شده است. نتیجه این تصمیم گیریها آن شده است که رکودی که می توانست جهان را در خود فرو برد و در اثر آن زندگی صدها میلیون نفر به خطر بیافتد به رکود معمولی مانند رکود دهه هشتاد میلادی تبدیل شده است.

اشتباه نکنیم، منظور از احتمال پایان رکود این نیست که اثرات منفی این بحران محو شده است. بیکاری در امریکا کمی کمتر ۱۰٪ است که در این کشور بسیار بالا تلقی می شود. بیش از ۶ میلیون شغل از بین رفته است و برای جبران آنچه که در این بازار کار اتفاق افتاده، بایستی حداقل ده میلیون شغل تا یک سال دیگر ایجاد شود تا بازار کار امریکا به نقطه ای برسد که سال گذشته در آن بوده است.

همانگونه که بحران دهه ۱۹۳۰، تبدیل به درسی برای اقتصاددانان و سیاستمداران شد تا از بروز بحرانی معادل آن جلوگیری کنند، بحران اخیر و بحران گذشته بایستی درسی برای اقتصاد ایران باشد.

اولین درس آن است که سلامت موسسات مالی برای اقتصاد حیاتی است. برای داشتن موسسات مالی سالم (از قبیل بانکها، بیمه، شرکتهای سرمایه گذاری و ...)، وجود یک بانک مرکزی سالم، آگاه به مسائل اقتصادی، مستقل از سیاست بازی، و مجهز به ابزارهای پولی ضروری است. برای حفظ سلامت موسسات مالی نیاز به نهادهای دیگری هم هست که از حوصله این بحث خارج است.

دومین درس آن است که علم اقتصاد مهم است. علم اقتصاد می تواند از بروز فجایع جلوگیری کند. این به آن معنی نیست که همه اقتصاددانان علم اقتصاد را به درستی می فهمند. بودند اقتصاددانان نامداری که با تمامی اقدامات اصلاحی مخالف بودند و اصولا احتمال رکود را منکر می شدند.

سومین درس آن است که جهانی شدن هزینه هم دارد. اما پاداش جهانی شدن آنقدر عظیم است که هیچ کدام از قدرتهای اقتصادی حاضر نشده اند ذره ای از درهم تنیدگی اقتصادشان با اقتصاد جهانی بکاهند. واقعیت آن است که وابستگی اقتصادهای ایزوله یک طرفه است، به این معنی که این اقتصادها به خارج بستگی بیشتری دارند تا خارج از مرزها به این اقتصادها. جهانی شدن به معنی وابستگی دوطرفه است. اقتصاد ایران لازم است که جهانی شود.


حجت قندی
منبع: دنیای اقتصاد